گمان بد بردن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : بر وی هیچ تهمت مبر و میل از شک بسوی تیقن کن. (تاریخ بخارا، یادداشت ایضاً). رجوع به تهمت و دیگر ترکیبهای آن شود
گمان بد بردن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : بر وی هیچ تهمت مبر و میل از شک بسوی تیقن کن. (تاریخ بخارا، یادداشت ایضاً). رجوع به تهمت و دیگر ترکیبهای آن شود
تهمت انداختن. تهمت بستن. (مجموعۀ مترادفات). تهمت زدن. تهمت نهادن. (ناظم الاطباء). متهم کردن. دروغ بستن: شیر خدای را چو مخالف شود کسی هرگز مکن مگر به خری هیچ تهمتش. ناصرخسرو. اگر تهمتم کرد نادان چه باک از آن پس که گنگ است و کور و اصم. ناصرخسرو. کس جهان رابه بقا تهمت بیهوده نکرد که جهان جز به فنا کرد مکافات و جزاش. ناصرخسرو. رجوع به تهمت و دیگر ترکیبهای آن شود
تهمت انداختن. تهمت بستن. (مجموعۀ مترادفات). تهمت زدن. تهمت نهادن. (ناظم الاطباء). متهم کردن. دروغ بستن: شیر خدای را چو مخالف شود کسی هرگز مکن مگر به خری هیچ تهمتش. ناصرخسرو. اگر تهمتم کرد نادان چه باک از آن پس که گنگ است و کور و اصم. ناصرخسرو. کس جهان رابه بقا تهمت بیهوده نکرد که جهان جز به فنا کرد مکافات و جزاش. ناصرخسرو. رجوع به تهمت و دیگر ترکیبهای آن شود
منفعت برداشتن. و منفعت بردن و حظ نفس برداشتن. (ناظم الاطباء) : ز شعر خویش نتوان فیض شعر دیگران بردن تمتع بیش از فرزند مردم می توان بردن. صائب (از آنندراج). رجوع به تمتع ودیگر ترکیبهای آن شود
منفعت برداشتن. و منفعت بردن و حظ نفس برداشتن. (ناظم الاطباء) : ز شعر خویش نتوان فیض شعر دیگران بردن تمتع بیش از فرزند مردم می توان بردن. صائب (از آنندراج). رجوع به تمتع ودیگر ترکیبهای آن شود
نسبت گناه و بوسین و عیب به کسی دادن. (ناظم الاطباء). اتهام. افترا. منسوب کردن کسی را به گناهی که نکرده باشد. بهتان زدن. دروغ بر کسی بستن: عاقبت چون ز کینه شد سرمست تهمتی از دروغ بر من بست. نظامی. کار زلف تست مشک افشانی عالم، ولی مصلحت را تهمتی بر نافۀ چین بسته اند. حافظ. فسردۀ دل ما بود زیب ساغر ما به هرزه تهمت می بر سفال خود بستم. طالب آملی (از آنندراج). ای تهمت چین بسته به زلف شب اندوه یکبار ببین جبهۀ صبح طرب ما. طالب آملی (از آنندراج). نخواهم رفت از کویت غلام حلقه درگوشم چرا می بندی از زنجیر این تهمت به پای من. عبدالغنی قبول (از آنندراج). رجوع به تهمت و دیگر ترکیبهای آن شود
نسبت گناه و بوسین و عیب به کسی دادن. (ناظم الاطباء). اتهام. افترا. منسوب کردن کسی را به گناهی که نکرده باشد. بهتان زدن. دروغ بر کسی بستن: عاقبت چون ز کینه شد سرمست تهمتی از دروغ بر من بست. نظامی. کار زلف تست مشک افشانی عالم، ولی مصلحت را تهمتی بر نافۀ چین بسته اند. حافظ. فسردۀ دل ما بود زیب ساغر ما به هرزه تهمت می بر سفال خود بستم. طالب آملی (از آنندراج). ای تهمت چین بسته به زلف شب اندوه یکبار ببین جبهۀ صبح طرب ما. طالب آملی (از آنندراج). نخواهم رفت از کویت غلام حلقه درگوشم چرا می بندی از زنجیر این تهمت به پای من. عبدالغنی قبول (از آنندراج). رجوع به تهمت و دیگر ترکیبهای آن شود
رنج بردن. تحمل رنج و دشواری کردن: مشو تا توانی ز رحمت بری که زحمت برندت چو زحمت بری. (بوستان). مسلم کسی را بود روزه داشت که درمانده ای را دهد نان و چاشت وگرنه چه حاجت که زحمت بری ز خود باز گیری و هم خود خوری. (بوستان). کی بجانهای گرفتار، دلش خواهد سوخت یوسف مصر اگر زحمت زندان نبرد. صائب. رجوع به زحمت کشیدن، زحمت کش، زجر کشیدن، زجر بردن و رنجبر شود، رفع تصدیع. رفع مزاحمت کردن. زحمت کم کردن. کنایت از رفتن، خود را کنار کشیدن، بیکسوی شدن از حضور یا خانه کسی، ترک همراهی و رفاقت و یا ترک خانه کسی کردن، دست برداشتن و یا از میان رفتن و نابود شدن: گر زحمت تو برده ام، پنداشتی من مرده ام تو صافی و من درده ام، کی صاف دردی خوار شد. مولوی (از آنندراج). وین پرده بگوی تا بیکبار زحمت ببرد ز پیش ایوان. سعدی. زمانی از سر این خسته پا کشیده بدار که میبریم از این آستانه زحمت خویش. امیر شاهی سبزواری (از آنندراج). رجوع به زحمت، زحمت کم کردن و زحمت برگرفتن شود
رنج بردن. تحمل رنج و دشواری کردن: مشو تا توانی ز رحمت بری که زحمت برندت چو زحمت بری. (بوستان). مسلم کسی را بود روزه داشت که درمانده ای را دهد نان و چاشت وگرنه چه حاجت که زحمت بری ز خود باز گیری و هم خود خوری. (بوستان). کی بجانهای گرفتار، دلش خواهد سوخت یوسف مصر اگر زحمت زندان نبرد. صائب. رجوع به زحمت کشیدن، زحمت کش، زجر کشیدن، زجر بردن و رنجبر شود، رفع تصدیع. رفع مزاحمت کردن. زحمت کم کردن. کنایت از رفتن، خود را کنار کشیدن، بیکسوی شدن از حضور یا خانه کسی، ترک همراهی و رفاقت و یا ترک خانه کسی کردن، دست برداشتن و یا از میان رفتن و نابود شدن: گر زحمت تو برده ام، پنداشتی من مرده ام تو صافی و من درده ام، کی صاف دردی خوار شد. مولوی (از آنندراج). وین پرده بگوی تا بیکبار زحمت ببرد ز پیش ایوان. سعدی. زمانی از سر این خسته پا کشیده بدار که میبریم از این آستانه زحمت خویش. امیر شاهی سبزواری (از آنندراج). رجوع به زحمت، زحمت کم کردن و زحمت برگرفتن شود
یا رحمت بردن بر کسی. رحمت آوردن. رحم کردن. شفقت ورزیدن. ترحم نمودن. رقت نمودن: نوازنده تر زآن شد انصاف شاه که رحمت برد خاصه بر بی گناه. نظامی (از آنندراج). گفتا نه که من بر حال ایشان رحمت می برم. (گلستان). مشو تا توانی ز رحمت بری که رحمت برندت چو رحمت بری. (بوستان). ، مورد رحمت باد و درود مردم واقع شدن
یا رحمت بردن بر کسی. رحمت آوردن. رحم کردن. شفقت ورزیدن. ترحم نمودن. رقت نمودن: نوازنده تر زآن شد انصاف شاه که رحمت برد خاصه بر بی گناه. نظامی (از آنندراج). گفتا نه که من بر حال ایشان رحمت می برم. (گلستان). مشو تا توانی ز رحمت بری که رحمت برندت چو رحمت بری. (بوستان). ، مورد رحمت باد و درود مردم واقع شدن
بهتان زدن. اتهام. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). تهمت کردن و تهمت نهادن. (ناظم الاطباء) : تهمت عیش مزن کز اثرذوق بلاست اینکه هر لخت دلم بر سر مژگان خندد. طالب آملی (از آنندراج). عالی دل و دست و لب خود پاک توان داشت تهمت زدن مدعیان را چکند کس. نعمت خان عالی (از آنندراج)
بهتان زدن. اتهام. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). تهمت کردن و تهمت نهادن. (ناظم الاطباء) : تهمت عیش مزن کز اثرذوق بلاست اینکه هر لخت دلم بر سر مژگان خندد. طالب آملی (از آنندراج). عالی دل و دست و لب خود پاک توان داشت تهمت زدن مدعیان را چکند کس. نعمت خان عالی (از آنندراج)
کوشیدن خواستن قصدکردن اراده کردن کعب الاحبار گفت: یک روز ابلیس بیامد و این ماهی را گفت هیچ دانی که در پشت تو از زمینها و کوهها و حیوانات چه نهاده است اگر خویشتن بجنبانی همه ریخته شود ماهی همت کرد که چنان کند
کوشیدن خواستن قصدکردن اراده کردن کعب الاحبار گفت: یک روز ابلیس بیامد و این ماهی را گفت هیچ دانی که در پشت تو از زمینها و کوهها و حیوانات چه نهاده است اگر خویشتن بجنبانی همه ریخته شود ماهی همت کرد که چنان کند